نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂
قاصد آمـد گفتمـش آن یار سـیمیـن بر چه گفت؟       گفت: بـا هجـرم بسازد، گفتمش دیگـر چـه گفت؟
گفت: دیگـر پا ز حد خـویــش نگذارد برون       گفتمش جمع است از پا خاطرم، از سر چه گفت؟
گفت: سر را بایدش از خــاک ره کمـتــر شمرد       گفتمش کمـتر شمـردم، زین تن لاغـر چه گفت؟
گفت: جسم لاغرش را از غضب خواهیم سوخت       گفتمش مـن سوختم، در باب خاکسـتر چه گفت؟
گفت: خاکســتر چـو گـردد، خـواهمش بر بـاد داد       گفتمش بـر بـاد رفتم، در حــق محشر چـه گفت؟
گفت: در محشـر به یکـدم زنده اش خـواهیم کرد       گفتمش من زنده گردیدم، ز خیر و شر چه گفت؟
گفت: خـیر و شـر نبـاشد عـاشقان را در حسـاب       گفتمش ایـن هم حسابی، با لـب کـوثر چه گفت؟
گفت: با ما بـر لـب کوثـر نـشـیـند عـاقــبت       گفتمش گر عاقبت این است ازین بهتر چه گفت؟
گفت: دیگـر نگـذرد در خـاطـرش یـاد (عظیم       گفتمش دیگـر بگـو، گفتـا مگـو دیگـر چـه گفت




:: موضوعات مرتبط: عظيمای نيشابوری , ,
:: برچسب‌ها: قاصد آمد ,
:: بازدید از این مطلب : 114
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 4 تير 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد